آب دگر خوردهای زانک گل آلودهای
مست دگر بادهای کاحمق و بس سادهای
دل چه بدو دادهای رو که نیاسودهای
گنج روان در دلت بر سر گنج این گلت
گیرم بیدیدهای آخر نشنودهای
چیست سپیدی چشم از اثر نفس و خشم
چون پی دارو ز یشم سرمه دهی سودهای
از نظر لم یزل دارد جانت تگل
پرتو خورشید را تو به گل اندودهای
گنج دلت سر به مهر وین جگرت کان مهر
ای تو شکم خوار چند در هوس رودهای
از اثر شمس دینست این تبش عشق تو
وز تبریزست این بخت که پروردهای