به شکرخندهایم شیرین کن
آن دلت را خدای نرم کناد
این دعای خوش است آمین کن
مگر این را به خواب خواهم دید
من بخسبم کنار بالین کن
ای فسون اجل فراق لبت
رو فسون مسیح آیین کن
عرصه چرخ بیتو تنگ آمد
هین براق وصال را زین کن
حسن داری وفاست لایق حسن
حسن را با وفا تو کابین کن
چون بمیرند رحم خواهی کرد
آنچ آخر کنی تو پیشین کن
حاجیان ماندهاند از ره حج
داروی اشتران گرگین کن
تا به کعبه وصال تو برسند
چاره آب و زاد و خرجین کن
ای دو چشم جهان به تو روشن
این جهان را تو آن جهان بین کن
از تجلی آفتاب رخت
چشم و دل را چو طور سینین کن
بس کنم شد ز حد گستاخی
من کی باشم که گویمت این کن
گر نبود این سخن ز من لایق
آنچ آن لایق است تلقین کن
شمس تبریز بر افق بخرام
گو شمال هلال و پروین کن