عاشقی در خشم شد از یار خود معشوق وار

عاشقی در خشم شد از یار خود معشوق وار
گازری در خشم گشت از آفتاب نامدار
وانگهان چون گازری از گازران درویشتر
وانگهان چون آفتابی آفتاب هر دیار
ناز گازر چون بدید آن آفتاب از لطف خود
ابر پیش آورد اینک گازری باکار و بار
گفت تا گازر نخندد من برون نایم ز ابر
تا دل او خوش نگردد من نباشم برقرار
دسته دسته جامه‌های گازران از کار ماند
تا پدید آید که گازر اختیارست اختیار
هر کی باشد عاشق آن آفتاب از جان و دل
سر ز خاک پای گازر برندارد زینهار
گویم آن گازر که باشد شمس تبریزی و بس
کز برای او برآید آفتاب از هر کنار
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *