منم کاستاد را استاد کردم
منم آن جان که دی زادم ز عالم
جهان کهنه را بنیاد کردم
منم مومی که دعوی من این است
که من پولاد را پولاد کردم
بسی بیدیده را سرمه کشیدم
بسی بیعقل را استاد کردم
منم ابر سیه اندر شب غم
که روز عید را دلشاد کردم
عجب خاکم که من از آتش عشق
دماغ چرخ را پرباد کردم
ز شادی دوش آن سلطان نخفتهست
که من بنده مر او را یاد کردم
ملامت نیست چون مستم تو کردی
اگر من فاشم و بیداد کردم
خمش کن کینه زنگار گیرد
چو بر وی دم زدم فریاد کردم