لحظهای قصه آن غمزه خون ریز کنید
در فراق لب چون شکر او تلخ شدیم
زان شکرهای خدایانه شکرریز کنید
هندوی شب سر زلفین ببرد ز طمع
زلف او گر بفشانید عبربیز کنید
بس زبان کز صفت آن لب او کند شود
چون سنان نظر از دولت او تیز کنید
ای بسا شب که ز نور مه او روز شود
گر چه مه در طلبش شیوه شبخیز کنید
وقت شمشیر بود واسطهها برگیرید
صرف آرید نخواهیم که آمیز کنید
شمس تبریز که خورشید یکی ذره اوست
ذره را شمس مگوییدش و پرهیز کنید