پری آورد در زیر نگین ملک سلیمان را
لب جان بخش او را نیست پروای خط مشکین
سیاهی نیل چشم زخم باشد آب حیوان را
یکی صد شد ز خط عنبرین آن حسن روزافزون
شبستان سرمه روشندلی شد شمع تابان را
چو شد نومید ازان رخسار نازک قطره شبنم
ز برگ لاله و گل بر جگر افشرد دندان را
به طفل نی سواری داده ام دل را ز بی باکی
که بر شیران کند انگشت زنهاری نیستان را
مکن تعجیل در قطع علایق چون سبکساران
به همواری برون آور ز چنگ خار دامان را
گر از اوضاع دنیا درهمی صائب نظر وا کن
که بیداری بود لاحول، این خواب پریشان را