منقار من ز صبح ازل بود دانه سوز

منقار من ز صبح ازل بود دانه سوز
در بیضه بود ناله من آشیانه سوز
ای بخت، چشم باز کن این بزم راببین
ماییم و آن نگار وشراب بهانه سوز
از چشم او مدار تمنای مردمی
هرگز که دید مردمی از مست خانه سوز
خاکسترش به دامن صرصر گره زند
بر طور اگر نظر فکند حسن خانه سوز
بلبل دگر به شعله آواز من کجاست ؟
گلبانگ من چو برق بود آشیانه سوز
صائب به قطع این غزل تازه تا رسید
آتش چکاند از مژه کلک زبانه سوز
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *