سرچشمه ای که سیر ز آبم کند کجاست؟
دریادلی که از قدح بی شمار می
فارغ ز فکر روز حسابم کند کجاست؟
عمری است تا ز جسم گرانجان در آتشم
سیل سبکروی که خرابم کند کجاست؟
کرده است تلخ دیده بیدار عیش من
شیرین فسانه ای که به خوابم کند کجاست؟
چون لاله شد دلم سیه از تنگنای شهر
دشتی که خوش عنان چو سرابم کند کجاست؟
چون گل ز هرزه خندی بیجای خود ترم
سوز محبتی که گلابم کند کجاست؟
بند زبان من شده در بزم وصل، هوش
پیمانه ای که رفع حجابم کند کجاست؟
لرزان ز سردسیر صباحت رسیده ام
حسن برشته ای که کبابم کند کجاست؟
صائب سخن رسی که درین قحط سال هوش
گوشی به فکرهای صوابم کند کجاست؟