ز زنگ آینه خویش ساده می سازد
حضور روی زمین فرش آستان کسی است
که لوح خویش چو آیینه ساده می سازد
عنان به دست قضا ده که موج را دریا
به یک تپانچه کف بی اراده می سازد
ز چوب منع چه پرواست خیره چشمان را؟
که برق ره به نیستان گشاده می سازد
شکوه حسن تو خورشید را ز توسن چرخ
به یک اشاره ابرو پیاده می سازد
دل پری است مرا از جهان که سایه من
اگر به سیل فتد ایستاده می سازد
به آه گرم تواند کسی که زور آورد
کمان سخت فلک را کباده می سازد
به برق و باد نیاید ز شوق همراهی
کجا سوار به پای پیاده می سازد؟
به قسمت ازلی هرکه خواهد افزاید
به کاوش آب گهر را زیاده می سازد
عنان نفس به دست هوا مده کاین سگ
نگشته هرزه مرس با قلاده می سازد
دل گرفته ما را ز همرهان صائب
که غیر ناله و افغان گشاده می سازد؟