باغ هر چند به صد رنگ بود آب یکی است
لطف چون قهر مرا زیر و زبر می سازد
نسبت سیل به این خانه و مهتاب یکی است
محو دیدار ندارد خبر از لطف و عتاب
چشم حیرت زدگان را نمک و خواب یکی است
غافل از مستی حسنی ز جگرسوختگان
داغ در چشم تو و لاله سیراب یکی است
چه کنم آه که در دیده بی پروایان
صبر آیینه و بیتابی سیماب یکی است
عجز و قدرت نشود مانع بیباکی عشق
خانه شاه و گدا در ره سیلاب یکی است
قانع از قامت یارست به خمیازه خشک
بخت آغوش من و طالع محراب یکی است
دل سودازده را مایه سرگردانی است
حلقه چشم تو و حلقه گرداب یکی است
نیست در مشرب من ساده و نوخط را فرق
درد پیش من مخمور و می ناب یکی است
رشته جان من و رشته آن موی کمر
چون نپیچند به یکدیگر اگر تاب یکی است؟
در میان گل و مل نیست دورنگی صائب
مدت جوش گل و جوش می ناب یکی است