گرد مجنون سرمه چشم غزالان می شود
نه فلک تنگ است بر خورشید عالمتاب عشق
لیک از کوچکدلی در ذره پنهان می شود
روز ما نسبت به شب برقی است کز ابر سیاه
می نماید گوشه ابرو و پنهان می شود
نیست جان کاملان را در تن خاکی قرار
می رود آسایش از گوهر چو غلطان می شود
هر که صائب چشم پوشد از پسند خویشتن
عالم پرخار در چشمش گلستان می شود