صفای شهد شمع خانه زنبور می گردد
به عمر جاودان دل ره نبرد از زلف او بیرون
ره خوابیده حیرت زرفتن دور می گردد
چنان کز صبح گردد اختر صبح از نظر پنهان
زشکر خنده راز آن دهان مستور می گردد
زروی پرده سوز یار در سر آتشی دارم
که از سرگرمی من دار نخل طور می گردد
ز آه آتشین من نشد نرم آن کمان ابرو
چه حرف است این که از آتش کمان کم زور می گردد؟
مباش ای شاخ گل در بر گریز از دوستان ایمن
که شبنم چون ورق برگشت چشم شور می گردد
مشو غافل بر همن از دل صورت پرست من
کز این یک مشت گل بتخانه ها معمور می گردد
شکستی هست در طالع سبک مغزان نخوت را
سر فغفور آخر کاسه فغفور می گردد
قناعت پیشگان را می رساند آسمان روزی
زخرمن آنچه می ماند نصیب مور می گردد
بهشتی از خیال روی لیلی در نظر دارم
که بر من دامن صحرا کنار حور می گردد
نمک در چشم شیران می زند گرد غزالانش
بیابانی که از مجنون من پرشور می گردد
نخواهد ماند صائب دانه ای از خرمن هستی
اگر گردون سنگین دل به این دستور می گردد