رفته اند از حلقه ماتم برون دیوانگان
هر دم از بی اختیاری صورتی بر می کنند
مهره مومند در دست جنون دیوانگان
سنگ طفلان چیست، کز جان و دل سختی پذیر
کوه را سازند بی صبر و سکون دیوانگان
در بیابانی که باشد لاله زارش بوی خون
مست گردند از شراب لاله گون دیوانگان
تا ز چشم شور ارباب خرد ایمن شوند
می زنند از داغ، نعل واژگون دیوانگان
بلبلان دیوانه اند و بوی گل از اتحاد
می دود در کوچه و بازار چون دیوانگان
می کند باد مخالف شور دریا را زیاد
می شوند آشفته صائب از فسون دیوانگان