می روم با آستانش کار یکرو می کنم
می نویسم خط بیزاری به طرف عارضش
باطل السحری به کار نرگس او می کنم
عجز در درگاه استغنای او کاری نساخت
می فرستم آه گرمی را ویکرو می کنم
آیه نومیدی از چین جبینش خوانده ام
همتی یاران وداع آن سرکو می کنم
حسن را در شیوه کامل ساختن حق من است
چشم آهو را به تعلیمی سخنگو می کنم
می دهم جان در بهای حسن تا در پرده است
من گل این باغ را در غنچگی بو می کنم
چند با داغ جنون همکاسه باشم سوختم
مدتی صائب به درد بیغمی خو می کنم