بیقراری به من و خواب به مخمل دادند
چون سر از کوچه زنجیر نیارم بیرون؟
که عنانم به کف زلف مسلسل دادند
چشم هرسوی مگردان که درین تنگ بساط
خواب آسودگیی بود، به مخمل دادند
مژده آمدنت سنگ به محفل برساند
برگ برگ چمن آیینه به صیقل دادند
شکر این تلخ نگاهان به چه عنوان گویم؟
که به من شهد ز پیمانه حنظل دادند
تن به مالش ده و از دردسر آزاد نشین
لوح تعلیم به دست تو ز صندل دادند
موسم عالم آب است برون آ صائب
سبزه ها بوسه به کنج لب جدول دادند