بگذارید که آوازه جنت شنود
روزگاری است که تصدیق نمی باید کرد
اگر از صبح کسی حرف صداقت شنود
نیست پیش تو خبر، ورنه ز هر ذره خاک
گوش معنی طلب اسرار حقیقت شنود
سخت رویی که به خود راه نصیحت بسته است
باش تا یک به یک از اشک ندامت شنود
برگ سبزی که نگیرد ز بهاران خط راه
از دم سرد خزان نغمه رخصت شنود
باده ناب به ساغر کند از پرده گوش
هر که صائب سخن تلخ به رغبت شنود
هرکه گفتار صواب از سر غفلت شنود
مایه جهل شود هرچه ز حکمت شنود
دل آگاه ز هر ذره شود پندپذیر
مرده دل از دهن گور نصیحت شنود
سخن راست خدنگی است که زهرآلودست
جگر شیر که دارد که به جرأت شنود؟
عندلیبی که ز تعجیل بهار آگاه است
از شکر خند گل آوازه رحلت شنود
دل آگاه درین غمکده چون شاد شود؟
که ز هر ذره او ناله حسرت شنود
هر که از نرم زبانان نشود نرم دلش
سخن سخت ز هر سنگ ملامت شنود
از زبان بازی امواج، صدف آسوده است
غرقه عشق کجا حرف ملامت شنود؟
قصه عشق کند آب دل مردان را
نیست افسانه که هر طفل به رغبت شنود
در توفیق شود باز به رخسار کسی
کز ته دل سخن اهل حقیقت شنود
همچو پروانه جگر سوخته ای می باید
که ز خاکستر ما بوی محبت شنود