اینقدر ناز به آیینه نمی باید کرد
در جوانی ز می ناب گذشتن ستم است
شنبه خود شب آدینه نمی باید کرد
می توان تا گره زلف پریشانی ساخت
دل خود را گره سینه نمی باید کرد
می برد دیده بی شرم طراوت ز عذار
جلوه بی پرده در آیینه نمی باید کرد
تا به اکسیر ریاضت نکنی خون را مشک
خرقه چون نافه ز پشمینه نمی باید کرد
تشنه چشمی غم همکاسه ز دل می شوید
باده در جام سفالینه نمی باید کرد
تیغ بر مرده کشیدن ز جوانمردی نیست
غیبت مردم پیشینه نمی باید کرد
می کند فاش زبان راز نهان را صائب
دزد را محرم گنجینه نمی باید کرد