آب در آهن چو لنگر کرد آهن می شود
عشق چون خورشید بر ذرات باشد مهربان
عید پروانه است هر شمعی که روشن می شود
میوه شیرین اگر پیدا شود در سرو و بید
عافیت پیدا درین فیروزه گلشن می شود
تیره بختی کار صیقل می کند با اهل دل
اختر آیینه روشندل ز گلخن می شود
می شود ابر بلا دست حمایت بر سرم
بر چراغ بخت من فانوس دامن می شود
عشق شورانگیز غفلت را ز سر وا می کند
بیقراری خواب سنگین را فلاخن می شود
گر کنم پهلو تهی صائب ز زاهد دور نیست
هر که با کودن نشیند زود کودن می شود