آن باده گلرنگ ازین شیشه طلب کن
آن شان عسل را که در آفاق نگنجد
از پرده زنبوری اندیشه طلب کن
از جذبه آهن شرر از سنگ برآید
دل سخت چو گردید دم از تیشه طلب کن
با مرکب چوبین نتوان رفت به جایی
بال و پری از برق درین بیشه طلب کن
سرمایه تشویش بود ملک سلیمان
وحدت ز پریخانه اندیشه طلب کن
از دل طلب آن گنج که در عالم گل نیست
در قاف چو نبود پری از شیشه طلب کن
صائب نکند حرف اثر در دل سنگین
جایی که توان برد فرو ریشه طلب کن