دست خالی نتوان رفت ز گلزار بیرون
باد زنجیری این راه پر از پیچ و خم است
دل چسان آید ازان طره طرار برون؟
در ریاضی که بود دیده بلبل شبنم
نرود بوی گل از رخنه دیوار برون
گر چه باریک چو سوزن شدم از دقت فکر
رهروی را نکشیدم ز قدم خار برون
دل سرمست اگر بار امانت نکشد
کیست آید دگر از عهده این کار برون؟
بی محرک نشود هیچ سخنور گویا
نغمه بی زخمه نیاید ز رگ تار برون
هر که اوقات کند صرف به نقادی خلق
می رود زود تهیدست ز بازار برون
کجی از طینت نادان به نصیحت نرود
که نیاید به فسون پیچ و خم از مار برون
رخنه در سد سکندر کند آسان صائب
هر که آید ز پس پرده پندار برون