همچو شاخ گل سراپا گوش می باید شدن
تا به اندک فرصتی گنجینه گوهر شوی
چون صدف در بحر هستی گوش می باید شدن
گر زبان آتشین چون شمع داری در دهن
پیش صبح خوش نفس خاموش می باید شدن
می کند کار نمک در باده اظهار شعور
چون به مستان می رسی بیهوش می باید شدن
مهر خاموشی به لب زن چون نداری معرفت
بر سر خوان تهی سرپوش می باید شدن
چشم اگر داری که خواب سیر در منزل کنی
زیر هر بار گرانی دوش می باید شدن
در بهار نوجوانی عشق ورزیدن خوش است
آتشی تا هست صرف جوش می باید شدن
گر چه نتوان گرد آن ماه تمام از شرم گشت
هاله آسا جمله تن آغوش می باید شدن
جاده های نیش صائب منتهی گردد به نوش
در جهان قانع به نیش از نوش می باید شدن