زلف در این تنگنا چون خال می گردد گره
نطق من در وقت عرض حال می گردد گره
حال چون آمد زبان قال می گردد گره
گرد سرگردیدن ما گرد دل گردیدن است
در حضور شمع ما را بال می گردد گره
صحبت افسردگان افسردگی می آورد
اشک نیسان در صدف فی الحال می گردد گره
آتشین تبخال باشد حاصل موج سراب
در دل آخر رشته آمال می گردد گره
بستگی دارد گشایش ها مهیا پیش دست
گفتگو کم در زبان لال می گردد گره
خرج خاک تیره می گردد چو قارون دانه اش
در دل هر کس که حرص مال می گردد گره
از تأمل می شود کوتاه راه دور عشق
راهرو اینجا ز استعجال می گردد گره
رزق من امروز تنگ از چشم تنگ چرخ نیست
آب من پیوسته در غربال می گردد گره
هست هر کس را که باغ دلگشایی در نظر
در پس زانو چو اهل حال می گردد گره
رنگ و بو هم می شود روشندلان را سنگ راه
گر عرق بر چهره های آل می گردد گره
مهر خاموشی نگیرد پیش آه گرم را
تب کجا در عقده تبخال می گردد گره؟
عقده مشکل حریف ناخن الماس نیست
آرزو کی در دل اقبال می گردد گره؟
ناله من هر کجا طومار خونین وا کند
بلبلان را سر به زیر بال می گردد گره
همچو مردان بگسل از سوزن کز این دجال چشم
رشته بی قید را دنبال می گردد گره
بر لب آتش بیان صائب از دلبستگی
گفتگوی عشق چون تبخال می گردد گره