در میان چون نبود هیچ، سخن نتوان کرد
بس که تقریب پی آب شدن می جوید
نگه گرم به آن سیب ذقن نتوان کرد
خلوتی نیست که خالی ز سخن چین باشد
پیش آیینه درین عهد سخن نتوان کرد
ای که بر آتش گل داشته ای دست از دور
خنده بر ناله مرغان چمن نتوان کرد
دعوی خون من و وعده دلدار یکی است
که به افسون مه و سال کهن نتوان کرد
هر کجا خامه صائب بگشاید سر حرف
سخن از خسرو (و) افکار (حسن) نتوان کرد