بیش ازین استادگی با اسب چوگانی مکن
پیش دریا قطره را نعل سفر در آتش است
در گهر این قطره را زین بیش زندانی مکن
همچو اوراق خزان اسباب دنیا رفتنی است
خواب را بر چشم خود تلخ از نگهبانی مکن
گر شب خود را نسازی از دل بیدار روز
روز را چون شب ز خواب روز ظلمانی مکن
صورت دیوار می سازد ترا تن پروری
تکیه از غفلت به دیوار تن آسانی مکن
مرغ زیرک دام را در دانه می بیند عیان
در حضور موشکافان سبحه گردانی مکن
گریه را باشد اثرهای نمایان در سحر
با زمین پاک بخل از دانه افشانی مکن
زیر گردون ماهرویی نیست بی داغ کلف
پیش این ناشسته رویان مشق حیرانی مکن
تیزتر گردد ز سوهان تیغ های بی امان
بی سبب در کار مبرم چین پیشانی مکن
پاس دار از شور چشمان سنبل فردوس را
در میان جمع، اظهار پریشانی مکن
حرف حق با باطلان گفتن ندارد حاصلی
در زمین شور صائب دانه افشانی مکن