با آن یگانه دو جهان دل یکی کنیم
انگوروار آب شویم از هوای می
چندین هزار عقده مشکل یکی کنیم
مجنون صفت میانه لیلی و ما ز عشق
نقش دویی نمانده که محمل یکی کنیم
ما را به نور شمع ز فانوس سنگدل
یک پرده مانده است که محفل یکی کنیم
شاید رسد به دست کریمی ز راه عجز
دامان خود به دامن سایل یکی کنیم
دیوانه ای دگر نتواند ز بند جست
گر پیچ و تاب خود به سلاسل یکی کنیم
داریم امید آن که چو مردان درین بساط
با قتل، رقص خویش چو بسمل یکی کنیم
چون با جنون عشق بسنجیم عقل را؟
صائب چگونه ما حق وباطل یکی کنیم؟