آرایش وجود فراموش کرده اند
آه این چه غفلت است که پیران عهد ما
باقد خم سجود فراموش کرده اند
آن نور غیب را که جهان روشن است ازو
از غایت شهود فراموش کرده اند
از ما اثرمجوی که رندان پاکباز
عنقا صفت نمود فراموش کرده اند
جانها هوای عالم بالا نمی کنند
این شعله هاصعود فراموش کرده اند
آنها که کرده اند ز می توبه در بهار
کیفیت وجود فراموش کرده اند
یاد جماعتی ز عزیزان بخیر باد
کز ما به یاد بود فراموش کرده اند
دست از طمع بشوی که در روزگار ما
مستان سخا وجود فراموش کرده اند
بیمایگان زیان کسان را ز سود خویش
از اشتیاق سود فراموش کرده اند
جمعی که از کفاف زیادت طلب کنند
آسانی وجود فراموش کرده اند
آسوده اند در جگر سنگ چون شرار
جمعی که از نمود فراموش کرده اند
صائب خمش نشین که درین عهد بلبلان
ز افسردگی سرود فراموش کرده اند