بنای خانه ناموس را به آب مده
ز خیره چشمی تردامنان ملاحظه کن
کتان عصمت خود را به ماهتاب مده
بهار عصمت تو ره به خشکسالی بست
به هیچ تشنه جگر نیم قطره آب مده
ببین که مستحق التفات کیست نخست
زکات حسن به هر کس به اضطراب مده
به عاشقان جگرتشنه رحم کن ساقی
ته پیاله خود را به آفتاب مده
خراب کرده دلی را ز خویش کن معمور
چو گنج تن به هم آغوشی خراب مده
هنوز پای دل از ساعد تو می لغزد
به دست اهل هوس دست بی حجاب مده
مرا به گردش چشمی خمار می شکند
عبث پیاله به این عاشق خراب مده
حریف موجه غیرت نمی شوی صائب
ز روی بحر، نظر آب چون حباب مده