دست و دل گشاده چو روی گشاده نیست
فیض فتادگان بود از ایستاده بیش
سنگ نشان به راهنمایی چو جاده نیست
چون وا نمی کنی گرهی، خود گره مشو
ابرو گشاده باش چو دستت گشاده نیست
چون طفل نوسوار به میدان اختیار
دارم عنان به دست و به دستم اراده نیست
هر چند کوه قاف بود لقمه ای بزرگ
عنقا اگر شوی ز دهانت زیاد نیست
چرخ است زیر ران ز دنیا گذشتگان
عیسی اگر پیاده شد از خر، پیاده نیست
صائب در آن سری که بود همت بلند
گر می شود به خاک برابر، فتاده نیست