این آینه را در بغل از آه نگه دار
شب را اگر از مرده دلی زنده نداری
جهدی کن و دامان سحر گاه نگه دار
از آه بود راهی اگر هست به مقصود
گو رشته جان پاره شود آه نگه دار
چون سنگ نشان راهی اگر طی ننمایی
دردامن خود پا بشکن، راه نگه دار
گامی نتوان یافت درین بادیه بی چاه
زنهار عنان دل آگاه نگه دار
زان پیش که مجروح کند خارندامت
دست از گل این باغچه کوتاه نگاه دار
در بیخبری صرف مکن عمر گرامی
ته شیشه ای از بهر سحرگاه نگه دار
سر رشته حق در همه حالی مده از دست
درخواب گران نیز سر راه نگه دار
از چاه به بازار بود جلوه یوسف
زنهار که اسرا خود از چاه نگه دار
هر چند درین بادیه خضرست دلیلت
دامان دل ای رهرو آگاه نگه دار
صائب اگر از سینه سیاهی نزدایی
باری چو کلف پرده آن ماه نگه دار