اما چه می توان کرد پای تو در میان است!
سر جوش نوبهارست روی شکفته تو
رنگ شکسته من ته جرعه خزان است
از شکوفه عاشقان را در خاک و خون کشد عشق
گردد دلیل صیاد زخمی که خونچکان است
از حرف راست گردد پر خون دهن چو سوفار
دایم ز تیر شیون در خانه کمان است
بلبل ز ساده لوحی در آشیان طرازی است
در گلشنی که خاکش با باد همعنان است
ما می زنیم از جهل هر دم به دامنی دست
هر چند روزی ما در دست آسمان است
گوری است پر ز مرده صائب قلمرو خاک
گردون پر ستاره یک چشم خونفشان است