این درد از هزار دوا کرد فارغم
هر چند سوخت تخم مرا عشق، خوشدلم
کز خار نشو و نما کرد فارغم
قد تو از قیامت نقدی که جلوه داد
از انتظار روز جزا کرد فارغم
شادم به غنچه دل مشکل گشای خویش
کز منت نسیم صبا کرد فارغم
چون مغز بی حجاب برون آمدم ز پوست
عشق یگانه از دو سرا کرد فارغم
حیرانیی که شد ز محبت مرا نصیب
از امتیاز درد و دوا کرد فارغم
صحرا به من ز راهنما تنگ گشته بود
آوارگی ز راهنما کرد فارغم
شکر خدا که دیدن آن لعل آبدار
ازناز خشک آب بقا کرد فارغم
مشرب درین جهان ندهد گر نتیجه ای
این بس که از عصا و ردا کرد فارغم
دریافتم حقیقت دنیای پوچ را
دل زین سراب آب نما کرد فارغم
صائب ربود جاذبه دل مرا ز خلق
زین همرهان آبله پا کرد فارغم