خوش آن شبی که کنم مست دیده بانش را

خوش آن شبی که کنم مست دیده بانش را
به دست بوسه دهم خاک آستانش را
حدیثی از گل رخسار او که می گوید؟
که همچو غنچه پر از زر کنم دهانش را
گلی که نیست به فرمان او، چو نافرمان
برآورم ز پس سر برون زبانش را
شهید باده چو خواهید جان نو یابد
به چوب تاک بسوزید استخوانش را
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *