سلطان تاجداران تاج تبار آدم
عالی جلال دولت باقی جمال ملت
دارندهٔ زمانه شاهنشه معظم
از تخت و خاتم آمد آرایش بزرگان
و آراست از ملکشاه امروز تخت و خاتم
شاهنشهی که عدلش بفزود نور گیتی
فرماندهی که جودش بشکفت روی عالم
در روزگار شاهان تاریخ او موخر
در خاندان شاهان فرمان او مقدم
از قلعههای محکم دشمن همی چه نازد
مرگ است تیغ سلطان در قلعههای محکم
تا عزم کرد سلطان رفتن به جانب چین
فغفور چین به چین در برساخته است ماتم
قیصر ز بیم تیغش بیزار شد ز رهبان
بهتان همی نگوید بر عیسی بن مریم
ای در جمال چون جم در فتح چون سکندر
در لشکر تو بینم سیصد هزار رستم
گر نازش مسلمان از زمزم است و کعبه
تخت تو هست کعبه دست تو هست زمزم
اندر بهار خرم شادی و خرمی به
شادی و خرمی کن که آمد بهار خرم
بنشین به تخت شاهی تا بخت تو بنازد
می نوش کن به شادی تا دشمنت خورد غم
عدل تو باد و عمرت هر ساعتی در افزون
هرگز مباد روزی عدل تو از جهان کم
شاعر تو را معزی، راوی تو را شکر لب
دولت تو را مسلم، نصرت تو را دمادم