بهدولت دین و دنیا را بیاراست
از آن تاجی است در دنیا و در دین
که انعلا مرکب او تاج جوزاست
دلیل دولتش چون روز روشن
بههفت اقلیم گیتی آشکار است
ز فر بخت آن سلطان عالم
به از کسری و ذوالقرنین و داراست
تو گویی دولت او آفتاب است
که نور او به شرق و غرب پیداست
ز اقبال دعا و همت اوست
که سلطان بر همه خصمان تواناست
ضمیر روشن و اندیشهٔ او
کف موسی و افسون مسیحاست
ز تدبیرش میان پادشاهان
وفا و بیعت و صلح و مداراست
سزاوار نثار مجلس اوست
هر آن گوهرکه اندر کوه و دریاست
همه اقبال و دولت بهرهٔ اوست
همه ادبار و محنت بهر اعداست
برو هر روز خواهد بود خوشتر
که ایزد کار او دارد همی راست
ز دی بودش اشارتهای امروز
در امروزش سعادتهای فرداست
ز فرّ طلعت او طبع گیتی
اگر دی پیر بود امروز برناست
زمین از موکب او جون سپهرست
ثَری از حشمت او چون ثُریّاست
کنون در جامهٔ سبزست هر شاخ
بر آن صورت که در فردوس حوراست
لباس جویبار و فرض کهسار
به زنگار و بقم گویی مطراست
بههر دشتی کنون جای نظاره است
بههر باغی کنون جای تماشاست
از آن صحرا چنین سبزست و خرم
که عالی بارگاه او به صحراست
بهاری فرخ و عیدی خجسته است
به هر دو روزگار او مهناست
مهنا باد دایم روزگارش
که اسباب مراد او مُهیّاست
همیشه تا که بر گردون ستاره
چو سیم ریخته بر روی میناست
به خاتون باد فرخ روز سلطان
که خاتون مادر بیمِثل و همتاست
به سلطان باد روشن چشم خاتون
که سلطان خسروی دانا و زیباست
جهان خالی مباد از شاه سنجر
که تخت خسروی را در یکتاست