سر از حصار کشد بر سپهرْ دایرهوار
چنانکه پیکر تن توده دارد از یاقوت
فراز تارک سر پرده دارد از زنگار
شهاب او به هوا بر شهاب گوهر پاش
شعاع او به زمین بر شهابْ گوهرْ بار
چو شیر غرّد و از صولتش بغرّد شیر
چو مار پیچد و از هیبتش پیچید مار
گهی دمیده شود بر سرش بنفشه ستان
گهی شکفته شود بر تنش شقایق زار
گهی بهسان نگاری شود اسراسرا برگ
گهی بهسان درختی شود عقیقش بار
گهی چو ابر که سرخی پذیرد از خورشید
گهی چو مهر که زردی پذیرد ازکهسار
گهی چو سفتهٔ زرگاه چون گداخته لعل
گهی چو دستهٔ گل گاه چون شکافته نار
گهی فشاند بر خاک قطرهٔ زرّین
گهی ستاره فرستد بر آسمان به قطار
چنانکه جوهر او بر زمین سوار شدست
شدست بخت خداوند بر سپهر سوار
معین مُلک شهنشاه سَیّدالرؤسا
ابوالْمَحاسِن احسان نمای نیکو کار
بزرگ بار خدایی که گاهِ قُوّت و قهر
بر آسمان زُحَل بختِ او زند پرگار
هنر کفایت او را بود ستایشگر
خرد ستایش او را بود پذیرفتار
نهد ستاره مر او راکه او نهد حشمت
دهد زمانه مر او را که او دهد زنهار
گه بهارکجا دست او ببیند ابر
زبیم نعره زند وز حسد بگرید زار
ز بس که تیغ زند مرگ بر مخالف او
بود مخالف او آهنین به روز شمار
بهکان اگر خبر نام او بیابد زر
شود میانهٔ کان زر به نام او دینار
اگر قیاس هنرهای او پدید آید
زخاک موج پدید آید و زآب غبار
ایا نتیجهٔ اقبال و آفتاب هنر
زمانه مدح تو را هر زمان کند تکرار
سیاست تو کند خیره دیدهٔ دشمن
اشارت تو کند تیره پیکر کُفّار
جهان تو خاتم و شاه جهان به سان نگین
بر آن خجسته نگین ازکفایت تو نگار
دل تو لؤلؤ شهوار و همت تو چو بحر
که دید بحر که خیزد ز لولو شهوار
چنانکه هست به خاک اندرون قرار از کوه
ز حلم توست بهکوه اندرون همیشه قرار
اگر ز جود تو باشد سحاب را باران
بود همیشه به دهر اندرون شکفته بهار
کسی که باد خلاف تو دارد اندر سر
دهد به باد سر و خاکگیردش به کنار
هر آنگهی که کند کلک مشکبار تو سیر
تورا پیام فرستد ستاره و سیار
که ای یگانه آفاق باشیم دستور
اگر به دست تو کلکی شوم قلم کردار
سپهر بار محن جاودانه بر گیرد
از آن کسی که به خدمت بر تو یابد بار
زبسکه پیش تو مردم زمین دهد بوسه
بهصورت تن مردم شده در و دیوار
بلند قدرا، گرچه معزّیم لقب است
ز توست عز من از مهتران کهتردار
هر آنگهیکه من از شکرتو سخنگویم
نماندم سخن و باز مانم از گفتار
به آفرین تو مقدار داشتم لیکن
فزود جامه و دستار تو مرا مقدار
به آب همت وجود تو شستهام سر و تن
تنم ز جامه همی نازد و سر از دستار
همیشه تا نبود پستی و بلندی جفت
همیشه تا نبود خواری و عزیزی یار
بلند باد تو را بخت و کینه جوی تو پست
عزیز باد تو را عمر و بدسگال تو خوار