نوبهارست آن یا جنت پر نخجیرست
قطب مُلک است آن یا دایرهٔ گردون است
رکن دین است آن یا معجزهٔ تقدیرست
نقطهٔ قطب زمین را صفتش پرگارست
آیت دین هُدی را صُوَرش تصویرست
نیست فرخار و همه صورت او فرخارست
نیست کشمیر و همه پیکر او کشمیرست
جنتی را که بر آن مرتبه و دیدارست
عالمی را که بدین قاعده و تفسیرست
یافتم پردهسرایی که خداوند مرا
داد شاهی که بلند اختر و کشور گیرست
هرکجا نوبت درگاه معینالملک است
دشمنان را زفَزَع نوبت گیراگیرست
بر بزرگان جهانش شرف و تقدیم است
گرچه در عصر و زمان بر صفت تأخیرست
فضل الحمد ز تکبیر بسی بیشترست
گرچه در خواندن الحمد پس از تکبیرست
ای خداوند قوی رای مبارک تدبیر
هست تقدیر بدانسان که تورا تدبیرست
تا جهان بوده هر آن خواب که نیکو دیدند
دیدن روی تو اکنون همه را تعبیرست
خلق تو خلق ملک رسم تو رسم بشرست
بخت تو بخت جوان عقل تو عقل پیرست
کوه با حلم تو کمتر ز یکی مثقال است
بحر باجود توکمتر ز یکی قطمیرست
مال هر کس را توفیر بود بیبخشش
نعمت و مال تورا بخشش بیتوفیرببت
قلم فرخ تو درکف فرخندهٔ تو
راست گویی به کف مشتری اندر تیرست
در جهان تیر و کمانگر قلم فرخ توست
پشت دشمن چو کمان دارد و خود چون تیرست
دشمن تو به مثل کودک اندک سال است
دولت دشمن تو مادر اندک شیرست
شعبده کردن و تزویر کسادست امروز
زانکه اقبال تو بیشعبده و تزویرست
اندرین دولت و اقبال که ایزد به تو داد
هرکه تشویش نماید ز در تشویرست
وانکه او با توکنون راه عداوت سپرد
نیست هشیار که دیوانه بیزنجیرست
وانکه در کاستن خصم تو باقی بگذاشت
اندر افزودن اقبال تو بیتقصیرست
صد یک از مرتبهٔ خویش ندیدی تو هنوز
باش کز روز تو وقت سحر و شبگیرست
به دعای تو در اسلام گشادست زبان
هرکه را بر سر کرسی قصص و تذکیرست
دل مطهر شود آن را که تو را گوید مدح
گفتن مدح تو دل را زگنه تطهیرست
بهدل و دیده معزی رهی و بندهٔ توست
لاجرم بر شعرای همه عالم میرست
تا ز قانون شمار عجم و گردش سال
دی پس از آذر و خرداد ز پیش تیرست
شادمان باش و طرب کن به سماع بم و زیر
که بداندیش تو در زاری و غم چون زیرست