لـبِ سـردم تمنا میشود لـبهـای قوغت را
چهخوش بغنودنت زیبد که روی سبزه و گلها
تـو در نظـارهی مهتـاب و من مهرِ فروغت را
تو گویی دوستت دارم و یا گـویی که بیزارم
و من حیران که تا فهمم حقیقت یا دروغت را
ز رمز دلبریهـایت کداماش را کنم توصیف
سلامت را، کلامت را، نگاهت را، نبوغت را؟
من از شهرِ شلوغ و هوتل و کاباره دلگیرم
تـرا خـواهم سرودِ برهها و شیر و دوغت را
الفت ملزم