از قفس قصه به قمری و قناری گفتم
باغ را از تبر و تیشه حمایت کردم
به کبوتر خطرِ دام و جواری گفتم
رازِ خمخم شدن و رفتنِ صیادان را
دره و دشت به آهوی فراری گفتم
در سری جاده و هر کوچه و پسکوچهی شهر
سخن از رشوت و از ضعف اداری گفتم
آخر ای مردم غمدیده و مظلوم وطن
پیش ظالم چقدر گریه و زاری گفتم
گپِ اربابِ ستم پیشه و فاسد را با
درجن موتر و اسپان سواری گفتم
شب یلدای خنک حال یتیمی به وکیل
سری غوریِ پلاوَ پیش بخاری گفتم
همگی مسخره کردند و به من خندیدند
که نه یک حرف بجا نی گپِ کاری گفتم
قصه ی مرغ کلنگی و سگِ جنگی را
به رفیقان خرابات و قماری گفتم
وصفِ جنگِ سگِ شیر افگنِ کاکو جان را
به خراباتی و سگ باز تخاری گفتم
هرکجا پیش حریفان سری میدانِ گسٓو
مرغِ شیرو، بزٓنه با دو هزاری گفتم
با هزاران لبِ خشکیده و چشمان پر اشک
از لبانِ عسلی چشم خماری گفتم
قصهی عاشقیِ ورقه و گلشاه کردم
رازِ منتر شدنِ مارِ مداری گفتم
هر سمٓت اهرمنی کرد اهورا خواندم
هر غلط راه زنی کرد عیاری گفتم
پیش هر قدرت و سرمایه تملق کردم
وصف هر پٓست و فرومایه خیاری گفتم
از خرِ بی خرٓدان رخشِ تهٓمتن کردم
به سگِ سگ صفتان شیرِ شکاری گفتم
همه جا بدرقه کردند مرا بستودند
که به کاری و به کاری و به کاری گفتم
الفت ملزم