هرجا درخت تازه که دیدی تبر زدی
تا یک گلی به محوطهی باغ سر کشید
تیغ از نیـام قهـر کشیدی و سر زدی
بر دَور چهره گیسوی افتادهات چنان
کأز پرده ی حریر که دَور قمر زدی
تا چهرهات به جوش جوانی جوانه زد
آتش به قلب حور و پری و بشر زدی
بیش از هــزار روزنه با لیزر نظـر
در چارسوی قلب و تمامِ جگر زدی
قربان شیوههای نگاهت شوم که خوب
با یک نظـر یکی زدی و کارگر زدی
الفت ملزم