درمـیانِ همـه مـخلـوقِ خــدا تـاج سر است
باخبر باش که انسان همهگی یکسان نیست
فـرد ِفرزانه دگر، ظالم و جـاهل دگر است
هـر فـرومـایه کـه زر داشت مگو آدم شد
خـر اگر پرسه به خورشید زند باز خراست
هـر تحـَول به تحـرک و تعـالـی به تـلاش
حیـفِ آسـوده، که دربندِ قضا و قدَر است
گرچه دور است زمین فاصلهاش تا به مریخ
اولین کس کـه در آن گام گذارد بشر است
و هبـوطِ دِگـر و آدم دیگـر بـه مـــریــخ
از بهشتی که زمین است به فکر سفر است
هـمــه داننـد کــه بـوزیـنه بـرائـت دارد
آدم از آن کـه خـرد داشته زیـر نظـر است
سروِ سبزینه سر افراشته خوش گفت به باغ
تبر از دسته که تحـریم شـود بی خطر است
شعـر بی شیرهی تشبیه و تخَیل شور است
هـر که با شیره شیرینش بنمـاید هنر است
الفت ملزم