مپرس

مپرس
آن چنان سوخته ام از غم هجران که مپرس
کاتشم زد غم هجران تو در جان که مپرس
دل به زنجیر سر زلف کش و پُرسه مکن
که بدانسان شده مجنون و پریشان که مپرس
چند پرسی که ز هجر لب لعلم چونی؟
جان شیرین شد از این هجر از آن سان که مپرس
ساقیا ! دور بگردان و بده رطل گران
که گرانبارم از آن گونه ز دوران که مپرس
عشق بنهفته به صد گونه بلا افتادم
زین سبب گشته ام آن نوع پشیمان که مپرس
سر رندان جهان،پیر خراباتی ماست
سخن عافیت از وی،سر رندان که مپرس
منعم از عاشقی و باده کنند اهل خرد
غصه ها می کشم از مردم نادان که مپرس
کرد تا جلوه گری،مغبچه ی باده فروش
آن چنانم به رخش واله و حیران که مپرس
طلب وصل کنی،جوی فنا چون فانی
مشکل عشق،چنان کردمت آسان که مپرس
امیر علیشیر نوایی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *