حسن روی حور جنت را فلک اظهار کرد
چون رخ خوب تو دید، از کعبه استغفار کرد
وه چه کافر بود آن کز دیر مست آمد برون
بهر قیدم رشته تسبیح را زنار کرد
باغبان تا کرد تشبیه دهانش، غنچه را
در دلم از زخم پیکانها فزونتر کار کرد
کلک قدرت حل آن در دورهء ساغر نهاد
مشکلاتی را که در نه گنبد دوار کرد
رندیش بادا حلال آن کو به عشق مغبچه
خرقهء سجاده، رهن کلبهء خمار کرد
لعل جانبخشش ز مردم جان به آسانی گرفت
سخت خوانیهای من این قصه را دشوار کرد
بر سربازار حسنش، خود فروشی را گذاشت
یوسف و پیش رخش بر بندگی اقرار کرد
دوش چو میمردم ز هجران صراحی خون گریست
شمع نیز از سوز دردم خود کشی بسیار کرد
مست و عاشق فانی از دیر مغان آمد برون
هردو ثابت شد به او، گرچه بسا انکار کرد
امیر علیشیر نوایی