گر چه صد ره گشت ویران،روزگارم از شراب
شادم از یک ره بود،دفع خمارم از شراب
محتسب چون ریخت می،برگشت صحن میکده
نیست عیبی گر کنون سر برندارم از شراب
ای که گویی از شرابت داغ ها بر خرقه چیست
غافلی ! صد داغ از این بر سینه دارم از شراب
در خمار از سرگرانی،سر نیفکندم به پیش
بلکه از بدمستی خود شرمسارم از شراب
هم ز سودای پری رویی و هم از هجر شد
گشتن اندر میکده،دیوانه وارم از شراب
جانب محبوب محجوبم،مده ره ای رفیق
زانگه در دیوانگی بی اختیارم از شراب
از شرابم کار چون آخر به رسوایی کشید
کام خود را ناگرفته،کی گذارم از شراب
پیر کامل باش،گو چون باشدم عشق جوان
توبه نتوان داد،در فصل بهارم از شراب
فانیا در خرقه پنهان داشتن اکنون چه سود؟
گشت چون صد عیب پنهان،آشکارم از شراب
امیر علیشیر نوایی