نگار ترک تاجیکم کند صد خانه ویرانه

نگار ترک تاجیکم کند صد خانه ویرانه
بدان مژگان تاجیکانه و چشمان ترکانه
مرادم این بود تا چشم خود بر زلف او مالم
اگر خواهی که او را سازم از مژگان خود شانه
بخواهد مرغ دل را سوخت آخر بال و پر یکشب
ز بس گرد سر آن شمع میگردد چو پروانه
بنای عشق را در دل شکاف سینه در باشد
الف ها پهلوی هم بر درش خطهای دندانه
کشم خود را ز بهر سایه هر دم زیر دیواری
چو افتاد از نم تف های آهم سقف کاشانه
گرت تیره است خلوت رو سوی پیر مغان ایشیخ
که باشد از فروغ باده روشن کنج میخانه
به جرم دین بتی بر بسته گرداند به زنارم
چو بخشد نقد دین را گیردم از بهر جرمانه
به من پیمانه ده ساقی چو با رندان دهی ساغر
خم می را ولی بهر دل من ساز پیمانه
نصیحت گوی فانی هم ز آئین خرد دورست
کسی کش عقل باشد کی در آمیزد به دیوانه
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *