منم و میکده و مغبچه مست امشب

منم و میکده و مغبچه مست امشب
هر دم از مستی او داده دل از دست امشب
چون پری هر نفس از جلوه مستانه او
کرده چون اهل جنون نعره پیوست امشب
دست چون طره گهی بر ذقنت کرده دراز
که چو گیسو شده زیر قدمش پست امشب
ممکنم نیست خلاصی ز دو زلفش که شدست
دل بهر حلقه ازان سلسله پابست امشب
شمع آن چهره چو پروانه وجودم را سوخت
تا نگویی اثر از هستی من هست امشب
بت ترسا میم از میکده چندان بنمود
که دل شیفته از ننگ خودی رست امشب
هوش تا روز چرا رو ندهد فانی را
این چنین کز کف آن مغبچه شد مست امشب
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *