مایه عیش به جز رطل گران این همه نیست
واعظا این همه از باغ جنان قصه مگوی
که من و کوی کسی باغ جنان این همه نیست
دوش گفتست ز بس نعره و آشوبم باز
هست او ورنه علالای سگان این همه نیست
جاه و اقبال جهان جمله حباب است و نمود
بود این سلسله شعبده سان این همه نیست
این همه حسن و لطافت که پریزاد مراست
گر سوی جنس بشر بنگری آن این همه نیست
از زمان هر نفسم صد غم بیداد رسید
ور نه جور و ستم اهل زمان این همه نیست
خاک کویش مگر از چشم ملائک شده نقش
ورنه از چهره عشاق نشان این همه نیست
فانیا جان ده و از محنت هجران واره
حاجت ناله و آشوب و فغان این همه نیست