شور آبه ایست آنکه بر آتش کباب ریخت
نقش سواد زلف تو بر صفحه دلم
شد چون سیاهی ئیکه به روی کتاب ریخت
رستست در بهار رخت لاله ها مگر
از اشک خونفشان منش ابر آب ریخت
در دیر روشنی و صفا بین که مغبچه
یاقوت ناب در قدح آفتاب ریخت
شادم به معنی دگرش اینکه محتسب
گویند سوی میکده رفت و شراب ریخت
گو در حساب عمر نویس آنکه سیم و زر
بهر نشات مطرب و می بیحساب ریخت
در میکده به کهنه سفالی گدا نیم
هر کس که باده ریخت ز بهر ثواب ریخت
گلبوی گشت باده مگر از خوی عذار
ساقی درون باده گلگون گلاب ریخت
فانی به پیری اشک به رخ ریختن خوشست
می در قدح خوش آنکه به عهد شباب ریخت