که در خوبان چو او نبود دگر شوخ
چسان هوشم به جا ماند که هستند
دو چشم مستت از هم بیشتر شوخ
ترا شوخی چنان باشد که باشد
به تمکین تر کسی پیش تو هر شوخ
نگیرد دل بآن ظالم ز بیداد
ز شوخی مانده کشتن نیست بر شوخ
چه تسکین یابد از پند پدروار
که بیحد هست آن زیبا پسر شوخ
بهر صورت مرا دیوانه دارند
پری رویان به تمکینند اگر شوخ
بود فانی هلاک جان پیران
اگر افتاد طفل سیمبر شوخ