سیل اشک شادمانی هی برد زان کو مرا
گاه چشم آید گران در کفه عشقم ز غم
کوه فرهادش اگر یک سو نهی یک سو مرا
رو براهت بسکه سودم هر دو خونین گشت و ریش
وه که سویت آمدن را نیست راه رو مرا
بوی مشکین طره ات تا در دماغ من رسید
گه کند بیحال و گه آرد بحال آن بو مرا
بسکه آن بدخوی تیغ بیدریغم راند ساخت
زین رعایت های مفرط همچو خود بدخو مرا
منکه غرق می شدم ز اقبال پیر میکده
محتسب این دم کجا یابد بجست و جو مرا
فانیا نابودم اندر یار و باشد جای شکر
کز غم و شادی مبرا ساخت عشق او مرا