جان نیز فدایت مگذر غافل ازین هم
آن طره بگوش تو سخن گوید و ابرو
خم بهر شنیدن ز کمین حال چنین هم
نقش عجب و صورت مشکل که ز حسنت
نقاش ختا هم زد و صورت گر چین هم
ای پیر مغان بار دگر توبه شکستیم
یک رطل گرانم ده و در جرم مبین هم
صد حلقه انگشتری از تیر تو در دل
دارم ز خط مهر تواش نقش نگین هم
فانی چه غم از جور چو عشاق بلا کش
دارند عوض وصل گمان بلکه یقین هم